زندگی با نویسندگی

سوار بر اسب چموش واژه ها

تبلیغات تبلیغات

جشن عروسی خورشید

امروز بین الطلوعین از خانه بیرون زدم.دل گرفته و طلبکار .دلم میخواست فقط از نسیم و رنگ گرگ و میش صبحگاهی و شلوغ کاری گنجشکها لذت ببرم و به هیچ چیز فکر نکنم اما مگر میشد یک خلوت زیبای صبحگاهی باشد و ساختمان های خاموش و خیابان های خالی و من آغاز به دردودل نکنم؟ با همان خدایی که در نهان ترین نهانگاهم مثل ناظری مهربان نشسته‌ و بشدت دامن مهر و محبتش را پهن کرده و منتظر من است چیزی نگویم؟ نمی‌دانم با کدام جمله سر حرف را بازکردم ، اما می‌دانم از جمله ام خوشم آمده
برچسب‌ها: الطلوعین, نهانگاهم
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها